ساعت |
بازدید : 77 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
میخواهم بروم… جایی که در ان (زمان) معنای دوری نباشد…! فرصتی باشد به تکاپوی نرفتن ها ؛ اینجا به جز دروغ امدن ها, حقیقت بودنی ها نیست" یکی صدایم میزند.. نمیدانم چرا لباسهایم گم شده اند…!!
ساعت |
بازدید : 70 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
فروغ با ۱۵ سال کارنامه شاعری از ۱۷سالگی, شعر نو را به اوج خود رساند, فروغ از اجتماع خود دل خوشی نداشت و این دلهره تا سال ۴۲ به گفته ی خدمتکارش به مرز خودکشی رسید جدایی فروغ از همسر خود(پرویزشاپور) نیز بد اقبالی فروغ را رقم میزد, ولی هنوز زندگی منتظر هنر دیگر فروغ بود که تا بعد از ظهر سال ۴۵ در یک زمستان سرد به علت اینکه با ماشین حامل بچه های مهد کودک تصادف نکند از جاده دروس قلهک منحرف و شمع فروغ ناگهان خاموش میشود, فروغ الزمان هنگام مرگ فقط۳۲ سال داشت, فروغ غیر از شاعری, پیشه ی کارگردانی, نقاش, و سفر به کشورهای اروپایی را نیز داشت, اسیر, دیوار, عصیان, تولدی دیگر, ایمان بیاوریم به اغاز فصل سرد, از اثار وی میباشد,
فیلم مستند(خانه ی سیاه) اثر فروغ, یکی از بهترین فیلم های مستند ایران میباشد..,
ساعت |
بازدید : 89 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
من شاعرم… مادرم بهترین بهانه ی سرودن من است…! گل سرخی که همچون شراب عرفان مستم میکند و ناگهان خود را بر فراز باغ مهربانی در کنار چکاوک عشق, همزبان می بینم…!! من شاعرم… من با کلمه ی مادر بزرگ ترین شعر جهان را سروده ام…! شعری که دشمن را در نزدیکی دوست, و لحظه ای به تردید می افکند ؛ بخوان با من… بخوان با خود… بخوان با او… در قنوت نمازت نیز شعر مرا دعای خویش قرار ده.. خدا را خوش می اید…!! به تکرار بگو: بگو مادرم کو؟؟ اگر بیرون است میخواهی زود بیاید…! مگر نه اینست؟… و اگر خانه است, در ناز مادری او مغروری…!! یکی میگفت:در وصف او افراط نکن, (کفر است…!) … و من دیروز کافری بر تابوت مادر خود دیدم که با شوق (خدایی) ناله سر می دهد…!!!
ساعت |
بازدید : 62 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
اعتراض ها با عمق ژرفای بیشتری بر سرم ریخته شده اند.. (من معنای ادمی را دیگر نمی فهمم…!) … شاید تمدنی سرکش در قبال طبیعت.. … یا میراثی جدا … افتاده از اسمانی بی انتها …! … چه میدانم؟… گذشتگان نیز, همین را گفته اند؛… و من بر نسل خویش میگریم… که از عصیان ابلیس نیز, حقیرتر شده است …! خدا را شرمنده تکرار ساخته و خشنودی دیگر موجودات…!! ترس, هراس, مهر, محبت, خشم, کینه, شوق, دوستی, عشق, شهوت، هوس, لذت… همه و همه, مترادف هم شده اند…! تنهایی بعد از شکست را چه کسی میداند؟؟… و من دیگر شکست را به عنوان شکست پذیرفته ام…" و این ابلهانه ست که بخواهم از یک شکست, پیروزی احمقانه ای بسازم.. هرچند (در نخستین نبرد, شکست خوردن, پایان پیروزی نیست…) … اما کمی دیر شده است …!!
ساعت |
بازدید : 89 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
نشست رنگ ها, چهره می بازد, گذرگاه اشک ها نیز پنهانی اند؛ چه کسی میتواند از شکاف زمین به اسمان ها پرواز کند؟؟.. انکه بر کوله بارش, گلابی سرد اورده تا گور تنها فرزند خویش را سیراب کند.. سرنوشت نیست.. این مادر گورستان است که شبانه ها به سوی دریای ابدیت برای جوان ناکامش اب می اورد تا گل های اطراف او پژمرده نشوند؛ چیزی که هست دیده نمی شود اما گفته ها به ناچاری بادها, مبهم جمله ها را می رسانند, نیمه شب ها چه زود می ایند" درها را دیگر نباید بست, شاید اواره ای در راه باشد.. پهنای بیابان, دید چشمانم را تاریک و ویرانه ها را نزدیک ساخته است..! دیگر نمی شود خوابید, زیبایی شب ها به بیداری انست؛ بگذار کمی بیشتر بیدار باشیم..! خوابیدن ، ما را از اطراف بی خبر میسازد, شعور ادمی به خوداگاهی اوست؛ بگذار دو سه شب همچنان بیدار باشیم..! رختخواب ها را باید دور انداخت تا در ارامش خارها اسوده بخوابیم..! امشب بیهوده قلم خودرا برداشته ام.. نوشته ای نیست.. گفته ای نیست.. جز اینکه اسمان را نظاره سازم..!!
ساعت |
بازدید : 63 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
در پیچ وخم پنهان دردها, رنج تازه ای می روید.. از حقیقتی خاموش بر خلوتگه ارامگاه انسانیت.. بر کابوس پریشان (پرلاشز) … همچون (سگ ولگرد) … خاطره ای از عشق (مرجان)… با حسرت (داش اکل)… (ترانه های خیام) تو به (بن بست) کوچه ی (حاجی مراد)… رسیده اند, طوفانی در (گرداب)… با (اخرین لبخند)… در (اینه شکسته) همراه کودکی با (عروسک پشت پرده) با (توپ مرواری)… همچون من با (داستان فردا)… همچون تو (اسیر فرانسوی)… شادی (شب های ورامین)… و اینک (زنده به گور)… اشک هایی با (سه قطره خون) در (سایه روشن)… به نزد تو امده ام… بیدار شو, ای نهایت رنج ها, محض خدا بیدار شو, ای اسمان دورتر از وحشت زمینی نزدیک تر.. ای خوابگاه عشق, ای مسیح مردگان, ای انسان, در پهنای فریادها نام تورا میشنوم: هدایت رفت… هدایت مرد…! وای بر من گور دورش… وای بر تو (بوف کور) ش…!
ساعت |
بازدید : 58 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
از پس پشت درب تنهایی, خودم را در میان تراکم ازدحام ها رساندم.. یکی با فرود سایه های شب افتاده است؛ مردم در گوش هم, تهمت هایی میزنند بی نگاه…! میگویند:شاید خودکشی باشد…" گفتم:به همه زندگی داده اند جز اینکه گاهی گم میشود.. باید پیدا کرد.. شاید از پی تکاپوی زندگی افتاده باشد…!! مردم خیره خیره به من چشم دوخته اند… اما مرا نمی بینند…! ایا من سایه ای در طلوعم؟… ایا من انعکاس اخرین نوسان ان مرده ام؟… شاید در رؤیاهای دیشب گم شده ام, در بیداری کدام رؤیا, هنوز در خوابم؟؟… … گریه ام گرفته است …! اگر چه نالیدن در باور من نمیگنجد.. باشد ولی من گم شده ام..! در شهر گمشده ها,اشنایی نیست که مرا ملامت کند.. در سرنوشت کودکانه ام, مادرم میگفت:اگر جدا شدی و دیدی چهره ها اشنا نیستند و احساس کردی گم شده ای.. گریه کن.. با فریاد.. همچنان که مادرت مرده باشد تا مردم بدانند و پیدایت کنند و تورا باز گردانند…!! اما من هرگز جدا نشدم, گم نشدم, ولی امروز.. در این روز.. در سرنوشت بزرگی.. زمانی که دیگر مادرم نیز مرده است.. گم شده ام…! دیگر بیهوده فلسفه می بافم.. من گریه ام گرفته است..! همچون یاری که بر قلب بی دوست میگرید…!!
… کجا مادر؟… کجا با غم شتاب خود؟… همه جا خلوت و تاریک… همه درد و غمی نزدیک…! … کجا مادر؟… بگو با من" خدا را خوش نمی اید…! که بی تو خسته ناچیزم… درون اشک دل خیزم…!! ولی مادر, چرا رفتی؟… نگفتی با تو می مانم…! نمانده جز عصای تو… نشان از غم عزای تو… … کجا مادر؟… کدامین راه صد ظلمت.. ز نور ناروا رفتی…!!
ساعت |
بازدید : 167 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
در این خاموشی سکوت, فریاد گسیخته لگام کاروانی میرسد.. نغمه طرب انگیز بادها در نسیم شاعری گمنام که در اواز کلمات و در اهنگ نفس ها میمیرد.. من مرده بودم..! بر دوشم خاک های سرنوشتی دیگر به انتظار گورکن زندگانی به انتظار نشسته است.. ظلمتی به روشنایی اعترافات (روسو)… که در فقر و گمنامی, جهان را به بیهودگی خود رها میسازد.. چه میدانم…! تاریخ را نمیشود باور کرد که در گذر زمان نقش افکار او را به ذهنی گناهکار تبدیل میکند..! ترسیم روزگار, پیام اور اشتباه من است که میخواهد تو را به (ازادی) برساند…" جمله (ولتر)… را برای خود به تکرار نوشته ام که: میخندم تا از خودکشی منصرف شوم…!!
ساعت |
بازدید : 66 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
او رفت… خاطرات, اورا فرستاده بوده اند ؛ … ساعت ها گریه میکرد … در دلی تاریک, گنگ, لال… … در احساس انسانی مرده…… اما هنوز نفس میکشد…! میان موج وحشتناکی از دریای فراموشی, اطراف جزیره ای خاموش " دیشب اهسته.. بالاتر از ناامیدی تا سرحد جنون, برای همیشه از انچه بود و از انکه هست… راحت شد …! با پیک (مرگ)… در کاروانی گمنام, گفتم:پدر.. بر خلاف گذشته ها, این لحظه ی پایان, یادم کن.. فقط یکبار… بگذار زمان در نگاه خیره ات, همانند زندگی سیاه من بخشکد…! در اغوش تو (تمام محبت ها, مهربان هستند…!) نفس های بریده ام, خوابگاه دلتنگی ها شده اند… دردناک است دوری نگاهها..هنگامی که: به نزدیک هم باشیم… و تو مرا, تنها رنج فراموشی ات را نیز، دیگر نمی شناسی.. فریاد میزنی که چرا نیستم.. و من در سکوت بیهوده ی اشکم, بارها گفته ام: که من هستم.. دشوار است پدر… دلم.. تنگ.. است..!
ساعت |
بازدید : 72 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
من… فقط من بودم.. درون عالمی زیبا.. عشق را دیدم که به دنبال محبت میگشت..!! و من از ایوان مهربانی ها, بر درختان دوستی, به پرواز امدم.. من نمیدانستم که اسمان ابری ست.. افتاب گرم است.. من این جهان را نمی شناختم..! و در ارتفاع فراموشی ها, به یاد لحظه های فردا بودم.. من… تنها…! … فقط من بودم …!!
ساعت |
بازدید : 180 |
نوشته شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی |
(نظرات )
بر گور پدرم گریستم....................
......نمیدانم,
ولی گوته میگفت که شاعران با کلمات نیز می گریند.... .....پدر جان,
از کجای تنهایی وحشت ها,بسرایم؟
...... تمام شمع ها سوخته اند,
و من اهسته اهسته در این نیمه شب فراموشی ها,به یاد مهربانی کودکانه ی تو افتاده ام.........
...... ای پدر,
در همسایگی سراب ها, اشک ها نیز خشکیده اند............... دیروز چراغ کوچه ی ما را نیز شکستند, و من در این تاریکی سرگردان,سراغ کدام خانه ای را بگیرم که خانه ی ما باشد؟؟.........
همه چیز در تصور خیال من,
در افق زوال نابودی جمله میسازد,
تحمل نابودی از بودن هستی رنج اورتر است..!
...... این نگاه مردم است که هرانکه زیر خاک است دیگر نیست؛..........