عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



مجاهد ظفری شاعر و نویسنده و پژوهشگر در زمینه های متعدد ادبیات/عربی, فارسی/ فلسفه, تاریخ, روانکاوی, ادیان, عرفان,سیاسی/






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 87
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 99
بازدید کل : 6051
تعداد مطالب : 182
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 182
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 87
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 101
:: بازدید ماه : 99
:: بازدید سال : 205
:: بازدید کلی : 6051

RSS

Powered By
loxblog.Com

اجتماعی,سیاسی, روانکاوی, تاریخ, ادیان, عرفان, فلسفه

شوخ به غم…/ غزلیات؛ شاعر:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 73 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

شوخ به غم, غم تو چرا برده ای؟
یا تو فقط, غم به جدا برده ای…!

شاد فلک دوش به غم زاده شد..
بس که مرا مرده فنا برده ای..

دیده بر انم به سفر رفته ام..
من که نرفتم, تو مرا برده ای..

کعبه به خلوت شده در شوق تو,
خسته حرم, شوق خدا برده ای..

من نسرودم تو نگو شاعرم..!
حرف دلم خود به هجا برده ای

رفته قفس مرغک زیبا دلم..
شد به قفس انکه رها برده ای

شد به گمان انکه نهان میبرد..
شد به گمان انکه نما برده ای

رفته طمع یوسف زیبا مگر ؟
خواب شبم جای بها برده ای..!

بس که طرب شد به نگاهت فلک
گنگ فلک را به غنا برده ای..!

تا که وفا مستی غفلت نشد..
جام وفا را به وفا برده ای..

من که نبردم به قسم جان تو
جان به خبر, دل به کجا برده ای؟

ره به هوای غم تو امدم…!
این چه غمی وقت صفا برده ای؟

خود نه طبیبی شده ای درد من..
درد منی تو چه دوا برده ای؟…

وای دلم خسته بلا گشته بود..
یا که تو دل را به بلا برده ای..!

من چه جفایی به دلت کرده ام؟
تا که دلم را به جفا برده ای…!!


شاعر مجاهد ظفری

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فروغ فرخزاد…/ نویسنده:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 70 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 


فروغ با ۱۵ سال کارنامه شاعری از ۱۷سالگی, شعر نو را به اوج خود رساند,
فروغ از اجتماع خود دل خوشی نداشت و این دلهره تا سال ۴۲ به گفته ی خدمتکارش به مرز خودکشی رسید جدایی فروغ از همسر خود(پرویزشاپور) نیز بد اقبالی فروغ را رقم میزد, ولی هنوز زندگی منتظر هنر دیگر فروغ بود که تا بعد از ظهر سال ۴۵ در یک زمستان سرد به علت اینکه با ماشین حامل بچه های مهد کودک تصادف نکند از جاده دروس قلهک منحرف و شمع فروغ ناگهان خاموش میشود,
فروغ الزمان هنگام مرگ فقط۳۲ سال داشت,
فروغ غیر از شاعری, پیشه ی کارگردانی, نقاش, و سفر به کشورهای اروپایی را نیز داشت,
اسیر, دیوار, عصیان, تولدی دیگر, ایمان بیاوریم به اغاز فصل سرد, از اثار وی میباشد,

فیلم مستند(خانه ی سیاه) اثر فروغ,
یکی از بهترین فیلم های مستند ایران میباشد..,

نویسنده:مجاهد ظفری

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دیوانگی…/ غزلیات؛ شاعر:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 83 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

وای که دیوانگی خلوت غوغا گرفت
غارت جان و دلم رفته به یغما گرفت

شوخ نظر حال ما, گه گذری می رود
دید که دیوانه ام, ترک نظر ما گرفت

دیده به باران شدم,خلوت شب ساحلی
گریه چنان کرده ام, ساحل دریا گرفت

منطق نادان صفت, گوش به دانا نکن..
علم خیالم از این, صحبت دانا گرفت..

وای جنونم نشد عاشق معشوق دل..
هرچه به پنهان روم, راهی رسوا گرفت..

درس دبستان شدم, مرده پدر جان من..
مشق من از اب و نان, تهمت بابا گرفت..

عذر قیامت کنم باور دنیای خویش..
این چه حسابی مگر, ثروت دنیا گرفت؟…

این گل خوشبوی من, گلشن ویرانه شد,
غمزه ی بلبل چو دید, همدم خارا گرفت..!

مستی اوهام دل, نوش نزن جان من..
دوش کجا بوده ام؟ غفلت رؤیا گرفت؟

یوسف کنعان به خواب, عشق زلیخا شنید,
کلبه ی احزان کجا؟ قصر زلیخا گرفت…!

همچو (مجاهد) غمی, یار نبودش جهان..
غم به کجا میرود؟ در دل تنها گرفت…!

شاعر:
مجاهد ظفری

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
من نروم که امدم…/ غزلیات ؛ شاعر:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 68 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

دوش غمی مرا کشید, من نروم که امدم..
رنج فزون اگر رسید, من نروم که امدم..

چو کودکی پیر و جوان, روم به هرسو هرمکان
خسته اگر از این جهان, من نروم که امدم..

عشق تو شد روای من, درون و هر نمای من
اگر شوی خطای من, من نروم که امدم..

بلبل باغ گلشنی, ان منی عشق منی……
نگو نگو که رفتنی, من نروم که امدم..!

رسد چرا به من گمان, گویی به غم یادی نهان
امده از کدام زمان؟ من نروم که امدم..

مرغک خوش به نام من, ناز رخ به گام من..
رفتی چرا به بام من, من نروم که امدم..

اواز خوبانم شدی, شاید که مهمانم شدی
هرانچه بر جانم شدی, من نروم که امدم..

دلا نگو هستم چرا، عهدی که نشکستم چرا
بگو چرا مستم چرا؟ من نروم که امدم..


ماه شب دل نور من, ای خلوت پرشور من
گفتی رهت شد دور من, من نروم که امدم..

چشم تو شد به رنگ من, نگاه خوش قشنگ من
بیا دلی به تنگ من, من نروم که امدم..

ای در نگاه روی تو, شود وفا به سوی تو
دیر امدم ز بوی تو, من نروم که امدم..

مطرب غم ترانه ای, با همه دل بهانه ای
گفتی برو دیوانه ای، من نروم که امدم..

گریان غمی به باورم, با ارزویی اخرم..
رنجی که امد دیگرم, من نروم که امدم..

ای بی گمان ای خوش یقین, از اسمانها تا زمین
در انتظارم بهترین, من نروم که امدم..

حلقه ی سر اغوش دل, جام لبی به نوش دل
مستی هر باهوش دل, من نروم که امدم..

شاعر:مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
من شاعرم…/ نویسنده:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 89 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

 

من شاعرم…
مادرم بهترین بهانه ی سرودن من است…!
گل سرخی که همچون شراب عرفان مستم میکند و ناگهان خود را بر فراز باغ مهربانی در کنار چکاوک عشق, همزبان می بینم…!!
من شاعرم…
من با کلمه ی مادر بزرگ ترین شعر جهان را سروده ام…!
شعری که دشمن را در نزدیکی دوست,
و لحظه ای به تردید می افکند ؛
بخوان با من…
بخوان با خود…
بخوان با او…
در قنوت نمازت نیز شعر مرا دعای خویش قرار ده.. خدا را خوش می اید…!!
به تکرار بگو:
بگو مادرم کو؟؟
اگر بیرون است میخواهی زود بیاید…!
مگر نه اینست؟…
و اگر خانه است, در ناز مادری او مغروری…!!
یکی میگفت:در وصف او افراط نکن, (کفر است…!)
… و من دیروز کافری بر تابوت مادر خود دیدم که با شوق (خدایی) ناله سر می دهد…!!!

نویسنده:مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اعتراض ها… / نویسنده و شاعر:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 62 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

اعتراض ها
با عمق ژرفای بیشتری
بر سرم
ریخته شده اند..
(من معنای ادمی را دیگر نمی فهمم…!)
… شاید تمدنی سرکش
در قبال طبیعت..
… یا میراثی جدا …
افتاده از اسمانی بی انتها …!
… چه میدانم؟…
گذشتگان نیز,
همین را گفته اند؛…
و من
بر نسل خویش میگریم…
که
از عصیان ابلیس نیز,
حقیرتر
شده است …!
خدا را
شرمنده تکرار ساخته
و خشنودی دیگر موجودات…!!
ترس,
هراس,
مهر,
محبت,
خشم,
کینه,
شوق,
دوستی,
عشق,
شهوت،
هوس,
لذت…
همه و همه,
مترادف هم شده اند…!
تنهایی بعد از
شکست را چه کسی میداند؟؟…
و من
دیگر شکست را
به عنوان
شکست پذیرفته ام…"
و این
ابلهانه ست
که بخواهم از یک شکست,
پیروزی
احمقانه ای بسازم..
هرچند
(در
نخستین نبرد,
شکست خوردن,
پایان پیروزی نیست…)
… اما
کمی
دیر
شده است …!!


خراب شد خراب شد
سرای خوب خانه ها

سراب شد سراب شد
به خون ما نشانه ها

سکوت خسته میخزد
ز خلوت شبانه ها

زمانه طعنه میزند
به یاد ان بهانه ها

به سرنوشت پوچ من
دمیده شد جوانه ها

به اشیان بام دل
که شد به صید دانه ها

به ثروت فریب تو
به فقر من خزانه ها

به خنده های مستی ام
به ناله ی ترانه ها

به موج دریای کران
خشکیده بر کرانه ها

به اتش درون من
که شعله زد زبانه ها

نویسنده و شاعر:

مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نیمه شب ها…/ نویسنده:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 89 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

نشست رنگ ها,
چهره می بازد,
گذرگاه
اشک ها نیز پنهانی اند؛
چه کسی میتواند
از شکاف زمین
به اسمان ها
پرواز کند؟؟..
انکه
بر کوله بارش,
گلابی سرد
اورده تا گور
تنها فرزند خویش را
سیراب کند..
سرنوشت نیست..
این مادر گورستان است
که شبانه ها
به سوی دریای ابدیت
برای جوان ناکامش
اب می اورد
تا گل های اطراف او
پژمرده نشوند؛
چیزی که هست
دیده نمی شود
اما گفته ها
به ناچاری بادها,
مبهم جمله ها را می رسانند,
نیمه شب ها
چه زود می ایند"
درها را دیگر نباید بست,
شاید
اواره ای در راه باشد..
پهنای بیابان,
دید چشمانم را
تاریک
و ویرانه ها را
نزدیک
ساخته است..!
دیگر نمی شود خوابید,
زیبایی شب ها
به بیداری انست؛
بگذار کمی بیشتر
بیدار باشیم..!
خوابیدن ،
ما را از اطراف
بی خبر میسازد,
شعور ادمی
به خوداگاهی اوست؛
بگذار دو سه شب
همچنان بیدار باشیم..!
رختخواب ها را
باید دور انداخت
تا در ارامش
خارها اسوده بخوابیم..!
امشب
بیهوده قلم خودرا
برداشته ام..
نوشته ای نیست..
گفته ای نیست..
جز اینکه
اسمان را
نظاره سازم..!!

نویسنده:مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
غروبی دیگر…/ نویسنده:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 59 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

 

دلم گرفته بود..

هرگاه اینگونه میشدم
اواز میخواندم..!

خیال من همین است,

شاید صدای من زیباست..!

دوباره بازگشتم..

دلم گرفته بود..

غیر از اواز
مگر راه دیگری هست؟…

از سکوت متن ها
بیزارم ؛

از سپیدی کتاب ها
در هراسم…"

اینجا کسی کتاب نمی خواند,
کتاب ها را
میفروشند..
چه کار زشتی…!!

من
به اخرین نقطه ی پرواز
کبوترها
که همچون خالی
بر صورت دوست زیباست..
خیره شده ام,

در امتداد تنهایی..

با الفاظی کودکانه..,

مگر پشت شهر گل ها,
باغ دیگری
میتواند باشد؟…

مگر نه اینست
که در افق طلوع افتاب..
غروب دیگری هست…!

شاید بهشت افسانه ها
در زیر شمشادها پنهان است…!

شاید باغ ارم
در این اطراف باشد…؛

معلم ریاضی درس ما میگفت:

مجاهد تنبل است…!!

او حواسش
به هیاهوی ارقام نیست..
مدام به حوض اب
خیره می شود…!!


او زنگ ریاضی را
با فیزیک اشتباه گرفته است..

یکی گفت:اجازه..
او شاعر است..

گاهی ما را روانکاوی میکند…

و بعضی ها را
با عرفان می ترساند,

معلم با نگاه تند متقابل من گفت:
پس فیلسوف
احمقی نیز هست…!!!

من از لبخند ادراک
بچه ها خوشحال بودم……!!


نویسنده : مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
صادق هدایت …/ نویسنده:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 63 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

در پیچ وخم پنهان دردها,
رنج
تازه ای می روید..
از حقیقتی
خاموش بر خلوتگه
ارامگاه انسانیت..
بر کابوس پریشان
(پرلاشز) …
همچون (سگ ولگرد) …
خاطره ای از
عشق (مرجان)…
با حسرت (داش اکل)…
(ترانه های خیام) تو
به (بن بست)
کوچه ی (حاجی مراد)…
رسیده اند,
طوفانی در (گرداب)…
با (اخرین لبخند)…
در (اینه شکسته)
همراه کودکی با
(عروسک پشت پرده)
با (توپ مرواری)…
همچون من با
(داستان فردا)…
همچون تو
(اسیر فرانسوی)…
شادی (شب های ورامین)…
و اینک (زنده به گور)…
اشک هایی با
(سه قطره خون)
در (سایه روشن)…
به نزد تو امده ام…
بیدار شو,
ای نهایت رنج ها,
محض خدا بیدار شو,
ای اسمان دورتر
از وحشت
زمینی نزدیک تر..
ای خوابگاه عشق,
ای مسیح مردگان,
ای انسان,
در پهنای فریادها
نام تورا
میشنوم:
هدایت رفت… هدایت مرد…!
وای بر من گور دورش…
وای بر تو (بوف کور) ش…!

نویسنده:مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انعکاس …/ نویسنده و شاعر:مجاهد ظفری
ساعت | بازدید : 58 | نوشته ‌شده به دست فرهنگ ارشاد ادبی | ( نظرات )

 

از پس پشت درب تنهایی,
خودم را در میان تراکم ازدحام ها رساندم..
یکی با فرود سایه های شب افتاده است؛
مردم در گوش هم, تهمت هایی میزنند بی نگاه…!
میگویند:شاید خودکشی باشد…"
گفتم:به همه زندگی داده اند جز اینکه گاهی گم میشود.. باید پیدا کرد.. شاید از پی تکاپوی زندگی افتاده باشد…!!
مردم خیره خیره به من چشم دوخته اند… اما مرا نمی بینند…!
ایا من سایه ای در طلوعم؟…
ایا من انعکاس اخرین نوسان ان مرده ام؟…
شاید در رؤیاهای دیشب گم شده ام,
در بیداری کدام رؤیا, هنوز در خوابم؟؟…
… گریه ام گرفته است …!
اگر چه نالیدن در باور من نمیگنجد.. باشد ولی من گم شده ام..!
در شهر گمشده ها,اشنایی نیست که مرا ملامت کند..
در سرنوشت کودکانه ام, مادرم میگفت:اگر جدا شدی و دیدی چهره ها اشنا نیستند و احساس کردی گم شده ای.. گریه کن.. با فریاد.. همچنان که مادرت مرده باشد تا مردم بدانند و پیدایت کنند و تورا باز گردانند…!!
اما من هرگز جدا نشدم,
گم نشدم,
ولی امروز.. در این روز.. در سرنوشت بزرگی.. زمانی که دیگر مادرم نیز مرده است.. گم شده ام…!
دیگر بیهوده فلسفه می بافم.. من گریه ام گرفته است..!
همچون یاری که بر قلب بی دوست میگرید…!!


… کجا مادر؟…
کجا با غم شتاب خود؟…
همه جا خلوت و تاریک…
همه درد و غمی نزدیک…!
… کجا مادر؟…
بگو با من"
خدا را خوش نمی اید…!
که بی تو خسته ناچیزم…
درون اشک دل خیزم…!!
ولی مادر, چرا رفتی؟…
نگفتی با تو می مانم…!
نمانده جز عصای تو…
نشان از غم عزای تو…
… کجا مادر؟…
کدامین راه صد ظلمت..
ز نور ناروا رفتی…!!

نویسنده و شاعر:مجاهد ظفری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0